بررسی نقش واسطهگری راهبردهای مقابلهای در رابطه بین ادراک فرزندان از تعارضات زناشویی و تابآوری |
یکی از مؤلفههای متزلزل کنندهی پایههای خانواده، تعارضات زناشویی میباشد. ازدواج یکی از مهمترین رویدادهای زندگی است که ممکن است برای هر فرد رخ دهد. اکثر زوجها زندگی خود را با عشق، و به امید داشتن یک زندگی موفق و همچنین خوشبخت شدن شروع میکنند. در اوایل زندگی دو طرف فکر میکنند که هیچگاه مشکلی پیش نخواهد آمد. اما به مرور زمان و با شناخت بیشتر از یکدیگر مشکلات کمکم شروع شده و عدم تفاهم آشکار میشود. این اختلافات ممکن است در نتیجه حساسیتها به وجود آید و باعث اختلافات جزئی تا تعارضات شدید شود. در واقع پیش درآمد جدایی و طلاق زوجین، تعارضات زناشویی است که از بگومگوهای ساده شروع شده و تا درگیریهای شدید لفظی، نزاع و کتککاری و گاهاً جدایی گسترش مییابد (لانگ و یانگ[2]، 1998). نخستین نشانههای هشدار دهنده در مورد اینکه تعارض در حال افزایش و شدت میباشد اغلب همراه با رخ دادن مسائلی از قبیل طعنهزنی، کنایهای بودن، سر به سر همدیگر گذاشتن، بهانهگیری و انتقادگرایی، فریاد یا نعره کشیدن، دوری از همدیگر و سکوت سنگین میباشد. نارضایتی و ناسازگاری مفاهیمی هستند که با تعارض رابطه دارند، بدین معنی که با افزایش تعارض در ارتباطهای زوجی، ناسازگاری افزایش یافته و نارضایتی بیشتر میشود (سودانی، نظریفر و مهرابیزاده هنرمند، 1385).
وجود تعارضات زناشویی در خانواده میتواند به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، تابآوری کودکان را تحت تأثیر قرار دهد. در سالهای اخیر، رویکرد روانشناسی مثبت، با هدف توجه به استعدادهای انسان، مورد توجه پژوهشگران حوزههای مختلف روانشناسی قرار گرفته است. این رویکرد هدف غایی خود را شناسایی سازهها و شیوههایی میداند که بهزیستی و شادکامی انسان را فراهم میکند (جوکار، 1386). تحقیقات متعدد حاکی از آن است که وقایع استرسزای زندگی نقش مهمی را در آسیبهای روانشناختی و جسمانی ایفا میکنند. از اینرو، شناخت عواملی که سبب سازگاری هر چه بیشتر آدمی با نیازها و تهدیدهای زندگی گردند، امری ضروری به نظر میرسد. در این میان تابآوری، یکی از عواملی است که باعث ایجاد سازگاری مثبت با شرایط استرسزا میشود.
کامینگز و دیویس[5] (1994)، مدلی را بر اساس امنیت هیجانی[6] ارائه دادند که فرض میکرد، کودکان به دلیل تعارضات والدینی، استرس زیادی را متحمل میشوند. چون این تعارضات، امنیت هیجانی آنها را تهدید میکند که میتواند به صورت امنیت شخصی و یا امنیت رابطهای با والدینشان باشد، فرزندان را تحریک میکند تا استرس را کاهش دهند. یکی از روشهایی که توسط فرزندان استفاده میشود تا با استرس ناشی از تعارضات روبرو شوند، راهبردهای مقابله ای است. فروید سالها قبل اظهار داشت که شخصیت انسان مرکب از سه قسمت نهاد، من و من برتر میباشد. در درون شخصیت انسان، تعارض و تضاد دائمی وجود دارد. زمانی که نهاد تحت فشار باشد اضطراب پدید میآید. نهاد برای دفاع از خود در برابر اضطراب از شیوههایی بهره میگیرد که فروید آن ها را ساز و کارهای دفاعی نامیده است که همان شیوههای مقابله میباشد (شولتز و شولتز[7]؛ 1998؛ ترجمهی محمدی،1381).
همچنین، لازاروس و فولکمن[8](1984)، چارچوبی را برای درک استرس، مقابله و انطباق ارائه دادند که مبین آن است که اثرات استرس (در اینجا تعارضات زناشویی در نظر گرفته میشود) بر سازگاری و انطباق، تحت تاثیر راهبردهای مقابلهای مورد استفاده میباشد که تابعی از منابع شخصی و محیطی است (برزگرکهنمویی، یاقوتی آذر و خلیل شعار، 1389). در واقع، راهبردهای مقابلهای یکی از سازههای مرتبط با تابآوری است. شیوههای مقابله، راهبردهای شناختی و رفتاری است که توسط افراد استفاده میشود تا با موقعیتهای استرسزا مقابله کنند (فولکمن و موسکوویتز[9]، 2004). این راهبردها نقش اساسی وتعیین کنندهای در سلامت جسمانی و روانی آنها ایفا میکنند. در واقع، سلامت روانی در یک تعامل دو طرفه از سویی از نتایج انتخاب و استفاده از راهبردهای مقابلهای موثر و متناسب با تغییر و تنش محسوب میگردد و از سویی دیگر خود زمینهساز فضای روانی سالمی است که در پرتو آن شناخت صحیح و ارزیابی درست موقعیت تنشزا جهت انتخاب راهکار مقابلهای موثر، میسر میگردد (غضنفری و قدمپور، 1387).
از مسائل مهم دیگری که میتواند با تعارضات زناشویی رابطه داشته و بر آن تاثیر بگذارد، مسائل جمعیت شناختی یا همان عوامل دموگرافیک میباشد. عواملی چون میزان تحصیلات و موقعیت شغلی زوجین، جدا از عوامل درون زوجی همچون کیفیت رابطهی کلامی و غیرکلامی، حل تعارض و اختلاف و …، به طور غیرمستقیم میتواند بر سلامت روانی فرزندان از جمله تابآوری آنان تاثیرگذار باشد. بسیاری از زوجهای جوان و کسانی که مدت زمان زیادی از زندگی زناشوییشان نمیگذرد، به دلایل مختلف از جمله وجود عشق و محبت اولیه، عدم برخورد با مشکلات، کم بودن تعداد بچهها، رضایت زناشویی بالایی را گزارش میکنند. با افزایش طول مدت ازدواج، زوجین در زندگی با مسایل و مشکلات جدیدتر از جمله تربیت فرزندان، مشکلات اقتصادی و به وجود آمدن چالشهای جدید رو برو میشوند، که این مسایل بر زندگی زوجین تاثیر منفی گذاشته و باعث کاهش رضایت زناشویی آنها میشود (عطاری، الهیفرد، مهرابیزاده هنرمند، 1385). همچنین با توجه به نقش تحصیلات در زندگی فردی، محققان دریافتند که سطح تحصیلات میتواند در زندگی زوجین تاثیرگذار باشد. توکر و اوگردی[10] (2001)، بیان میکنند که افراد با تحصیلات بالاتر دارای رضایت از ازدواج بیشتری هستند مشروط بر آنکه، میزان تحصیلات آنها با دیگری متناسب باشد. زوجهایی با تحصیلات پایینتر نیز دارای رضایت زناشویی هستند تا زمانیکه میزان تحصیلات آنها با یکدیگر متناسب باشد.
از آنجایی که میزان تحصیلات با موقعیت شغلی فرد نیز در ارتباط است، میتوان نتیجه گرفت که شغل فرد نیز میتواند با تعارضات یا رضایتمندی زناشویی رابطه داشته باشد. تحقیقات راجع به نقش شغل فرد در میزان رضایت از زندگی از دهه 1970 شروع شد. در آن زمان کارمندان زمان زیادی را کار میکردند و زمان کمتری را با خانواده میگذراندند. در واقع کار کردن برای این افراد به صورت یک هویت، معنا و هدف در آمده بود و نقطهی اصلی زندگی آنها را تشکیل میداد (هونیکات[11]، 1988، 1996؛ مایرز و دینر[12]، 1995). پس از آن رابطهی قوی بین شغل و رضایت زندگی، در مطالعات اخیر به دست آمده است و از آنجایی که رضایت زناشویی دارای رابطهی نزدیک با رضایت از زندگی است، میتوان نتیجه گرفت که شغل فرد میتواند تاثیر بسزایی بر روابط زناشویی و مشکلات روانشناختی در زوجین و فرزندان داشته باشد (تایت، پادگت و بالدوین[13]، 1989).
در نهایت، از آنجایی که بر اساس تحقیقات انجام گرفته در آمریکا، حداقل 40% از بچهها در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 به دنیا آمدهاند، و احتمال دارد که این افراد طلاق را تجربه کنند و همچنین بسیاری از آنها ممکن است در خانوادههایی زندگی کنند که میزان بالای ناسازگاری و نزاع در آنها دیده میشود، توجه به تاثیر ناسازگاری زناشویی بر رفتار بچهها حائز اهمیت است (گلیک و لین[14]، 1986). در ایران نیز از سال 1347 به بعد نسبت طلاق به ازدواج تا سال 1355 روند رو به افزایشی داشته و از 82/9 درصد در سال 1347 به 77/10 درصد در سال 1355 رسیده است. در سالهای پس از انقلاب این شاخص کاهش و در اواسط دهه 60 دوباره افزایش یافته و در سال 1365 این نسبت 35/10 درصد بوده است. در سالهای بعد روند رو به کاهش بوده و در سال 1375 به 89/7 درصد رسیده است. مجددأ در دهه اخیر این نسبت افزایش یافته و در سال 1380، 42/9 درصد و در سال 1385، 09/12 درصد است (کرد زنگنه، 1387). با توجه به اینکه مشکلات طلاق و مشاجرات زناشویی در ایران نیز وجود دارد، شناخت این مشکلات و اثرات آن بر تابآوری فرزندان از اهمیت خاصی که هدف پژوهش حاضر است، برخوردار است.
1-2- بیان مسئله
[سه شنبه 1400-05-05] [ 01:49:00 ق.ظ ]
|