دوران کودکی به خاطر نقش و اهمیتی که در زندگی انسان دارد، در هر زمان مورد توجه دانشمندان، روانشناسان و نویسندگان آن عصر بوده است. روانشناسان مختلف نحوهگذران این دوران را تعیین کننده زندگی روانشناختی فرد در بزرگسالی دانستهاند. همه این اشارات و توجهات نشان دهنده اهمیتی است که این دوره از زندگی میتواند داشته باشد. این دوره را همچنین میتوان مرحله مهمی در اکتساب رشد روانی- اجتماعی تلقی کرد (رابین و کاپلان[1]،2010).
با توجه به آثار نامطلوب اضطراب و افسردگی بر جنبههای مختلف سلامت و رشد روانی کودکان، بررسی مداخلات تاثیر گذار بر این متغیرها از اهمیت بسزایی برخوردار است. لذا محقق در تحقیق حاضر بر آن شد تا به بررسی و مقایسه اثربخشی درمان مبتنی بر تعامل والد- كودك و بازیدرمانی کودک محور بر علائم اختلالات اضطرابی و افسردگی کودکان دبستانی و خودکارآمدی والدین آنها بپردازد.
1-2. بیان مسئله
از دیدگاه بسیاری از پایهگذاران علم روانشناسی، دوران کودکی، دوران سرنوشت سازی است که نحوه گذران آن، تعیینکننده چگونگی زندگی بزرگسالی بشر است. بااینوجود تا چندی پیش به مشکلات روانشناختی کودکان اهمیت لازم داده نمیشد و مباحث آسیبشناسی روانی بیشتر حول محور بزرگسالان قدم برمیداشت؛ اما امروزه ثابت شده است که در دوران کودکی نیز انسان استعداد زیادی برای ابتلا به انواع بیماریهای روانی دارد. یکی از مشکلات روانشناختی گریبانگیر کودکان، اضطراب[3] است. اضطراب یکی از شایعترین اختلالات در میان کودکان است (لوبی[4]،2013).
در دورههایی از رشد تقریباً همه كودكان وقتی از مراقبان اصلی خود دور میشوند و یا در محیطی جدید و ناآشنا قرار میگیرند، اضطراب را تجربه میكنند. در حقیقت بروز گونههای خاصی از اضطراب، مانند اضطراب جدایی در سالهای نوپایی كودك (18 تا 24 ماهگی) از دیدگاه رشدی امری عادی است؛ نوپایان اغلب در لحظههای جدایی از والدین گریه میکنند، به آن ها میچسبند و قشقرق راه میاندازد (عباسی و همکاران،1389)؛ اما علائم اضطراب در برخی کودکان در مراحل بعدی رشدی بهصورت نابهنجار ادامه مییابد و عملکرد روانی- اجتماعی آن ها را مختل میکند. در چنین مواقعی باید علائم را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار داد و آن ها را در طبقات تشخیصی اختلالات اضطرابی گنجاند (انجمن روانپزشکی امریكا[5]، 2013).
تحقیقاتی که در زمینه اضطراب کودکان انجام شده است، نرخ شیوع این اختلال در کودکی را 5/13 درصد گزارش نمودهاند (سادوک و سادوک،1391). پژوهشهای مرتبط با علائم اضطراب کودکان در دو مسیر به انجام رسیدهاند. یک دسته از این پژوهشها به بررسی عوامل تأثیرگذار بر شکلگیری اضطراب کودکان پرداختهاند و دسته دیگر تأثیرات علائم اضطرابی را بر رشد روانی- اجتماعی کودکان موردتوجه قرار دادهاند. پژوهشهایی که به بررسی عوامل تأثیرگذار در ایجاد علائم اضطرابی کودکان پرداختهاند، از یکسو این اختلالها را نوعی واکنش کودک نسبت به نابسامانیهای خانوادگی دانسته اند (شنیدر[7] و همکاران، 2011) و از سوی دیگر، به محرکهای محیطی نامناسب مانند عدم پذیرش کودک، عدم محبت و حمایت کافی از طرف والدین، افراط در محبت، نابسامانی در خانواده، عدم مراقبت و دلسوزیهای مادر، دلبستگی ناایمن در دوران کودکی و استرس والدین نسبت دادهاند (پاندینا[8]، بیلدر[9] و کیت[10]، 2007). همچنین، نبود تعامل مناسب بین کودک و والدین، محرومیت هیجانی در دوران کودکی، نبود تکیهگاهی که نیازهای مراقبتی و رشدی کودک را برآورده سازد، والدین غیر پاسخگو، اعتماد کم و فاصله زیاد بین والدین و فرزند، نبود همدردی مشترک در مسائل استرس زا، در سوق دادن کودکان به سمت علائم اضطراب از نقش تعیین کننده و انکارناپذیری برخوردارند (پری[11]، 2007).
تحقیقاتی که به بررسی تأثیرات اضطراب بر رشد روانی- اجتماعی کودکان پرداختهاند، حاکی از این هستند که اضطراب نهتنها در زمان بروز باعث ایجاد مشکلاتی در تجربه استقلال کودک در محیطهای بازی و تحصیلی میگردد، بلکه شکلگیری مهارتهای اجتماعی که اساس پیشرفت تحصیلی و شغلی او در آینده هستند را با مانع مواجه میسازد. این تحقیقات نشان داده است که کودکان مبتلا به اضطراب در بزرگسالی نسبت به کودکانی که اضطراب را نشان ندادهاند، وضعیت روانشناختی نامناسبتری دارند و بیماریهای روانی بیشتری را گزارش میکنند (پترسون و کارتر[12]،2007؛ نقل از کندال،2013).
بخشی از مطالعاتی که در رابطه با تأثیرات بلندمدت اضطراب کودکان انجام شده است، نشان دادهاند که تجربه اضطراب در دوره کودکی، مشکلاتی را برای افراد ایجاد میکند که علاوه بر ناراحتیهای شخصی، ممکن است بر چگونگی پیشرفت تحصیلی و اجتماعی آن ها در دوره نوجوانی و بزرگسالی نیز، تأثیرات منفی داشته باشد (فینوکان و مرکر،2006). از سوی دیگر، تحقیقات طولی مختلف حاکی از این است که تجربه نشانگان اضطراب در دوران کودکی، پیشایند گرایش به مصرف مواد مخدر و دیگر اختلالات روانی است و درصورتیکه فرایند درمان اضطراب به درستی انجام نگیرد، افت شدید سازگاری اجتماعی پیشبینی میشود (زولونسکی و همکاران،2006).
بر اساس گزارش لاست[13] (2006؛ نقل از کندال،2013) سهچهارم كودكانی كه از مدرسه گریزانند مبتلا به اختلال اضطراب میباشند و در صورت عدم اقدام بهموقع برای درمان ممكن است این كودكان بهطور ثانوی دچار اختلالات روانی شدید شوند. اختلالات اضطرابی به نظر میرسد چنانچه درمان نشود دارای سیری مزمن خواهد بود
(لوینسون، هولمدنوما، اسمال، سیلی و جوینر[14]، 2008؛ نقل از کندال،2013)؛ بنابراین با توجه به تأثیرات منفی اضطراب بر جنبههای مختلف زندگی روانشناختی کودکان، پرداختن به آن و شناسایی مداخلات تأثیرگذار بر آن از اهمیت بسزایی برخوردار است.
از نشانگان آسیبشناسی روانی که در میان کودکان مبتلا به اضطراب بهوفور مشاهده میشود و در اکثر موارد با اختلالات اضطرابی همبودی دارد، افسردگی است. افسردگی، اختلالی است كه خصوصیت اول و عمده آن تغییر خلق است و شامل یک احساس غمگینی است كه از یک ناامیدی خفیف تا احساسات یأس شدید ممكن است نوسان داشته باشد. این تغییر خلق نسبتاً ثابت و برای روزها، هفتهها ماهها و یا سالها ادامه دارد و برای این تغییر خلق تغییرات مشخصی در رفتار، نگرش، تفكر، کارایی، اعمال بدنی وجود دارد. افسردگی از تواناییهای زیستی، جسمانی، فعالیت و اراده شخص میكاهد و با پیش آوردن اختلالهای ذهنی اعتمادبهنفس او را متزلزل میكند. در کودک بهنجار افسردگی شدید تنها در پی یک عام اندوهبار مانند از دست دادن یكی از عزیزان یا شكست در یكی از جنبههای زندگی و یا ناامیدی بروز میكند. زمانی میتوان افسردگی را بیماری دانست كه از نظر شدت و مدت با عامل اندوهبار پیشآمده در زندگی کودک تناسبی نداشته باشد (سادوک و سادوک،1391).
بهطور خاص خودکارآمدی والدین تأثیر گستردهای بر کیفیت ارتباط والد با فرزندش دارد (کلارک،2007). خودکارآمدی والدینی به میزان صلاحیت و شایستگیای گفته میشود که والدین در مدیریت مشکلات فرزندشان احساس میکنند (ماش[15] و جانستون[16]،2005). والدین بهمنظور احساس خودکارآمدی نیازمند دانش و اطلاعات در زمینه تکنیکهای مؤثر مراقبت از کودک هستند. آن ها بایستی به تواناییهای خود اعتماد کرده و مطمئن باشند که عملکردشان تأثیر مثبتی بر رفتارهای کودک میگذارد (کولمن[17] و کاراکر[18]،2003؛ تتی[19] و گلفند[20]،2007). خودکارآمدی والدینی یک ساختار شناختی مهم در ارتباط با عملکرد والدین است. خودکارآمدی والدینی به ارزیابی والدین نسبت به توانایی خود در ایفای موفقیتآمیز نقش والدگری اطلاق میشود؛ بنابراین افرادی که به تواناییها و مهارتهای خود در نقش والدگری اعتماد داشته باشند، خودکارآمدی بالاتری را احساس میکنند (جونز[21] و پرینز[22]،2005).
خودکارآمدی والدینی تأثیر به سزایی بر نحوه تعاملات والد- کودک و کیفیت والدگری دارد. بر این اساس والدینی که خودکارآمدی بالاتری دارند، گرایش بیشتری به استفاده از روشهای مثبت والدگری مثل پاسخگو بودن، حساس بودن، گرمی، تحریککنندگی، استفاده از سبکهای کارآمد سازگاری و مراقبت بدون تنبیه دارند. برعکس والدینی که خودکارآمدی پایینتری دارند، گرایش به استفاده از شیوههای خشن، تهدیدآمیز، پرخاشگرانه و استفاده از سبکهای ناکارآمد سازگاری دارند (سندرس[23] و وولی[24]،2005؛ کولمن و کاراکر،2003).
در زمینه مداخلات درمانی بهمنظور بهبود وضعیت روانشناختی کودکان مبتلا به اختلالات اضطرابی مداخلات متنوعی صورت گرفته است. درمانهای رایج اضطراب کودکان بهطور عمده بر شیوههای شناختی- رفتاری تمرکز داشتهاند. این درمانها در كاهش اضطراب کودکان مؤثر بوده است و تغییرات حاكی از آن، در دورههای پیگیری بالای دو سال نیز حفظ شده است (میچایلیزن و کندال[25]،2012). با این وجود درمانهای شناختی- رفتاری که فقط بر روی کودک متمرکز بودهاند، در بعضی اختلالات کودکان که در رابطه با تعاملات اجتماعی کودک شکل میگیرد، مانند اختلالات اضطرابی، اثربخشی باکفایتی ندارند. ازآنجاییکه تحقیقات نشان داده است كه بهبود عملكرد اعضای خانواده و افزایش تعاملات مثبت والد-كودك میتواند در پیشگیری یا رشد اختلالات اضطرابی در كودكان مفید باشد، درمانهای شناختی- رفتاری به سمتی پیش رفتهاند که والدین را در فرایند درمان درگیر سازند (مک کناچی و همکاران، 2007؛ نقل از کندال،2013).
در حیطه رواندرمانی کودکان تلاشهای گستردهای بهمنظور درگیر ساختن والدین در فرایند درمان کودکان مبتلا به اختلالات اضطرابی انجام شده و به ثبت رسیده است. یکی از این مداخلات که از پیشینه نظری و پژوهشی گستردهای برخوردار است درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک[26] است. درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک، روشی است که به یاری والدین میپردازد تا رابطهشان را با کودکان مشکلدار بهبود بخشند تا بتوانند مسائلشان را حل کنند (کندی[27] و همکاران،2014). درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک، یک رویکرد درمانی است که تکنیکهای رفتاری و سنتی را در درمان مشکلات رفتاری کودکان، یکپارچه میکند. درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک، درمانی است که از لحاظ تجربی مورد حمایت بوده و برای درمان اختلالات رفتاری در کودکان و خانوادههایشان طراحی شده است. هدف از ایجاد درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک این بود که از سوء رفتاری که والدین با فرزندانشان دارند، جلوگیری به عمل آید (کندی و همکاران،2014).
درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک به والدین کمک میکند تا با کودکانشان روابطی گرم و پاسخگرانه برقرار سازند و رفتارهای کودک را بهطور مؤثرتری مدیریت نمایند. درمان مبتنی بر تعامل والد- کودک بر این فرض استوار است که بهبود تعامل والد- کودک منجر به بهبود عملکرد خانواده و کودک خواهد شد (انتن و گولان،2009). تحقیقات نشان داده مادرانی كه سطوح بالایی از اضطراب دارند گرایش دارند كه از كودكانشان بیشازاندازه حمایت كنند، گرمی كمتری به كودك ابراز میكنند و به وی خودمختاری و استقلال كمتری دهند (بایر، سانسون و همفیل[28]، 2006؛ نقل از کندی،2014). با توجه به اینكه عواملی از قبیل حمایت بیشازحد والدین باعث میشود ترس حضور در موقعیتهای جدید در دل فرزندان به وجود آید، كودكان چنین والدینی فاقد تعاملات اجتماعی میشوند؛ چون نمیدانند در جمع چه باید بكنند، لذا ترجیح میدهند در گوشهای تنها و ساكت بنشینند. همچنین والدینی كه مرتب دربارهی نظرات دیگران راجع به كودك خود صحبت میكنند، ترس از ابراز وجود را در دل فرزندانشان به وجود میآورند. بنابراین بازسازی و بهبود اینگونه رفتارهای والدین در تعامل صحیح والد- كودك میتواند نقش مهمی در کاهش اضطراب كودك داشته باشد.
از مداخلات دیگری که اثربخشی آن در زمینه اختلالات اضطرابی کودکان از حمایت نظری و پژوهشی گستردهای برخوردار است، بازیدرمانی است. بازیدرمانی، روشی است که به یاری کودکان مبتلا به اختلالات روانی میپردازد تا بتوانند مسائلشان را حل کنند و درعینحال نشاندهنده این واقعیت است که بازی برای کودک همانند یک وسیله طبیعی است، با این هدف که او بتواند ویژگیهای درون خود را از طریق بازی بروز دهد و آن ها را به نمایش بگذارد، همانند آنگونه از درمانهایی که بزرگسالان از طریق آن با سخن گفتن مشکلات روانی خود را بیان میکنند (ری،2008). بازیدرمانی روشی درمانی است که از رابطه متقابل و سالم بین والدین و فرزند الگوبرداری شده است. لون فلد (2003) معتقد است نقش اساسی بازی آن است که کودک را از مرحله عدم بلوغ هیجانی به بلوغ هیجانی رهنمون میسازد. هدف متخصصینی که با کودکان کار میکنند، این است که رشد کودک را سرعت بخشند و بازیدرمانی یکی از راههای مؤثر برای بهبود رشد کودک است (نقل از براتون و همکاران،2005).
بازی مهمترین شکل فعالیت در سنین کودکی است که میتواند بر کل شخصیت کودک و رشد و شکوفایی او در تمام زمینههای آن اعم از اجتماعی، عقلانی، اخلاقی و … مؤثر باشد (لندرث،2002). کودکانی که در بازی پرورش کافی یافته باشند، قطعاً بیشتر قادر خواهند بود که در جهان پرهیاهوی امروز از نیروی تفکر بهتری برخوردار شوند (باگرلی و جنکینس،2009). پژوهشها نشان دادهاند که درمان غیر دارویی اختلالات اضطرابی همچون رواندرمانی با بهره گرفتن از شیوههای بازیدرمانی برای درصد قابلملاحظهای از کودکان، نتیجهبخش بوده است. هرگاه زبان کلامی برای ابراز افکار و احساسات کودکان کفایت نکند، درمانگران از بازیدرمانی برای کمک به کودکان برای ابراز آنچه آن ها را مضطرب کرده است، استفاده میکنند (پاون و همکاران،2008). رابطه حسنهای که بین درمانگر و کودک در طول جلسههای بازیدرمانی شکل میگیرد، تجربه مهمی را که برای درمان لازم است فراهم میآورد. در بازیدرمانی اسباببازیها مثل کلمات کودک و بازی، زبان کودک است (لندرث،2002)