فرایند تربیت کودک عادی و سالم برای والدین هم لذتبخش و هم دارای مشکلات و نگرانیهای فراوانی است. این مشکلات در مورد خانوادههای کودکان دارای نیازهای ویژه به مراتب مشکلتر و فشارزاتر میباشد. پدران و مادران درباره کودکان خود که هنوز به دنیا نیامدهاند، رویاها و تخیلاتی دارند. آنان ویژگیهای کودک دلخواه خود را در حد بسیار مطلوب و مطابق میل خویش تصور میکنند. اما تمام این رویاها با به دنیا آمدن یک کودک معلول فرو میریزد و یکی پس از دیگری محو میشود (سیف نراقی و نادری، 1384؛ صالحی، کوشکی و حق دوست، 1390).
در حقیقت وجود کودک ناتوان، سازش یافتگی و سلامت جسمی و روانی والدین به خصوص مادران را تهدید میکند و اغلب تأثیر منفی بر آنها دارد (سالویتا، ایتالینو و لینونن[1]، 2003؛ علاقبند، آقایوسفی، کمالی، دهستانی، حقیرالسادات، نظری و شیخها، 1390).
در تأیید این موضوع تحقیقات نشان می دهند که نگهداری طولانی مدت از کودک دارای ناتوانی موجب میشود مادران دارای کودک ناتوان با مشکلات زیادی در وضعیت سلامت خود مواجه شوند (رضاپور ، عبدی، صافی و قاسمی، 1389).
به طور کلی وجود کودک با ناتوانی باعث ایجاد استرس روحی و روانی بر خانواده و به ویژه مادر شده و والدین کودکان مبتلا به ناتوانیهای تحولی، استرس زیادی را متحمل میشوند. همچنین مادران کودکان دارای ناتوانی، استرس بیشتری را در مقایسه با پدران گزارش کردهاند. دلیل احتمالی این امر این است که مادران با مشکلات کودک بیشتر درگیر بوده و تحت فشارهای بیشتری قرار میگیرند (هاستینگ[2]، 2003؛ موللی، رضای تجریشی و اسدملایری ، 1392).
این والدین در معرض خطر فزایندهای برای دچار شدن به مسائل و مشکلات روانشناختی به دلیل کمبود منابع حرفهای، مسئولیت های دشوار والدگری، تنهایی و انزوای والدین و پیشرفت کند کودکشان هستند. برای مثال این مادران سازشپذیری خانوادگی، کفایت و حس توانایی والدینی و رضایت زناشویی کمتری دارند (ردریگو و مورگان[3]، 1990؛ خرم آبادی، پوراعتماد، مظاهری، دهقانی و باقریان خسروشاهی ، 1390).
1-2-بیان مسئله
مادر بزرگترین معلم و مربی کودک است. مادری عموماً از پیچیدهترین تجربههای هر زن به شمار میرود و زمانی که این تجربه در مورد کودک با ناتوانی باشد به مراتب مشکلتر و همراه با احساسات ناخوشایند بسیار است. شرایط مادری برای کودکان با نیازهای ویژه هم از نظر فیزیکی و هم از نظر هیجانی بسیار خستهکننده و استرس زا میباشد (میکاییلی، رجبی و عباسی، 1391).
در گذشته تمرکز ادبیات پژوهشی در مورد رابطه والد-کودک بیشتر معطوف به اثراتی بود که والدین از نظر روانشناختی بر کودک خود دارند، اما به تازگی تأکید این پژوهشها به سمت و سویی است که اثراتی را که کودکان بر والدین خود میگذارند را بررسی می کنند (میکاییلی و همکاران، 1391).
نتایج پژوهشها حاکی از این است که اگر چه برخی از مادران به خوبی با مشکلات دست و پنجه نرم می کنند اما در کل مادران دارای کودک ناتوان، نسبت به سایر مادران، دارای اختلالات جسمی، افسردگی، اضطراب، استرس و فشارهای عصبی بیشتر و اعتماد به نفس کمتری هستند. همچنین احساس تنهایی می کنند و در ارتباطات خود با اطرافیان دچار مشکلاتی هستند (خمیس[4]، 2007؛ موللی و همکاران، 1392).
وجود کودک با نیازهای ویژه اغلب ضایعات جبرانناپذیری را بر پیکر خانواده وارد می کند. میزان آسیبپذیری خانواده در مقابل این ضایعه گاه به حدی است که وضعیت سلامت روانی خانواده دچار آسیب شدیدی می شود (نریمانی، آقامحمدیان و رجبی، 1393).
به علت استمرار فشار روانی وارده بر این مادران، افزون بر سلامت جسمی و روانی خود آنها، سلامت و آسایش همسر، فرزندان سالم و نیز فرزند کم توانشان و در سطحی وسیعتر، سلامت و بهداشت روانی کل جامعه را متأثر خواهد ساخت. در این والدین، فشارهای روانی مرتبط با آستیگمای ناتوانی، سوگواری دربارۀ اینکه کودک آنها هرگز به سطح زندگی بزرگسال طبیعی نخواهد رسید و نگرانی دربارۀ آینده مراقبت از فرزندشان بعد از مرگ آنها، وجود دارد (سلترز، گرینبرگ، فلوید، پتی و هونگ[5]، 2001). آنها در نتیجۀ این شرایط مزمن طولانی مدت، نشانه های جسمی و سطوح بالاتری از افسردگی را در مقایسه با والدین کودکان بدون ناتوانی، تجربه می کنند (سینگر[6]، 2006؛ ولی زاده، داودی فر، بردی اوزونی دوجی و اعلایی، 1389).
بیتردید تولد و حضور کودکی با ناتوانی در هر خانوادهای می تواند به مثابه رویدادی نامطلوب و چالشزا موجب ایجاد تنیدگی، سرخوردگی و نومیدی شود. شواهد متعددی وجود دارد که نشان می دهند والدین کودکان با ناتوانیذهنی، به احتمال بیشتری با مشکلات اجتماعی، اقتصادی و هیجانی که غالباً ماهیت محدودکننده، مخرب و فراگیر دارند، مواجه میشوند (هستینگز، 2002؛ خمیس، 2007)، این وضعیت بدون توجه به نوع فرهنگ و جامعه، شرایط را برای کاهش سلامت روانی و افزایش چالشها و مشکلات در خانواده فراهم می کند. وجود کودک با ناتوانیذهنی در خانواده، با توجه به نیازهای مراقبتی خاص کودک، برای مادرانی که نسبت به بقیه، بیشتر با کودک سروکار دارند منبع استرس است و بر سلامت روانی و سازگاری آنها نیز تأثیر میگذارد (نادری، صفرزاده و مشاک، 1390).
هنگامی که والدین دریابند چیزی در فرزندانشان غیر عادی است، ضربهای شدید بر آنها وارد می شود و در چنگال بیباوری و فشار گرفتار میآیند که در سراسر عمر والدین و فرزند با ناتوانی و نیز ارتباط در روابط عادی خانوادگی-اجتماعی سایه افکن خواهد بود. بنابراین تأثیر ناتوانی فرزند تنها به اثرات روانشناختی که با فشار، سردرگمی، هیجان و اختلال درروابط خانوادگی-اجتماعی همراه است، محدود نمی شود بلکه اثرات جسمی عمیقی نیز بر والدین دارد (تاجری و بحیرایی، 1387؛ نادری و همکاران 1390).
همانطور که ملاحظه شد پژوهشها بیانگر این هستند که فرزند با ناتوانی بر سلامت عمومی و احساس تنهایی مادران تأثیر میگذارند اما مشخص نیست که کدام گروه از کودکان با ناتوانی های تحولی بر متغیرهای یاد شده تأثیر بیشتری دارند. به همین دلیل پژوهش حاضر در نظر دارد که به مقایسه سلامت عمومی و احساس تنهایی در مادران دانش آموزان با ناتوانیهای تحولی (دانش آموزان با اختلالهای طیف اوتیسم، با کم توانی ذهنی و با ناتوانی یادگیری) بپردازد تا ضمن پر کردن خلاءهای پژوهشی بر روشن شدن این مسئله کمک کند تا اقدامات ضروری جهت ارتقای سلامت عمومی و کاهش احساس تنهایی جامعه هدف برداشته شود.
1-3-اهمیت و ضرورت پژوهش
در بسیاری از پژوهشهای انجام شده در مادران دانش آموزان نابینا، کمشنوا، کم توانذهنی و عادی، نتایج بیانگر آن است که میانگین اختلالهای روانی در مادران دانش آموزان با ناتوانی، بالاتر از مادران دارای کودک عادی است. همچنین داشتن انتظارات و عدم برآورده شدن این انتظارات موجب ناکامی افراد می شود، به همین دلیل مادرانی که کودک با ناتوانی دارند در مدت 9 ماه بارداری، انتظار تولد یک کودک سالم را دارند و تولد کودک با ناتوانی موجبات احساس گناه و تقصیر، ناکامی و محرومیت ناشی از عادی نبودن کودک را در مادر ایجاد می کند که به طور طبیعی غم و اندوه و افسردگی را به دنبال دارد. در مجموع این شرایط می تواند سبب گوشهگیری و عدم علاقه به برقراری رابطه با محیط و همچنین پایین آمدن عزتنفس و احساس خودکمبینی و بیارزشی در مادر شود که پیامد آن بروز افسردگی و به خطر افتادن سلامت روانی مادران است (موللی و همکاران، 1392).
وجود کودک با ناتوانی سبب محدودیت روابط اجتماعی خانواده میگردد و هر قدر شدت ناتوانی فرد بیشتر باشد، اوقات فراغت محدودتر شده و دامنه ارتباطات اجتماعی تنگتر می شود، هر چه سطح روابط اجتماعی این دسته از خانوادهها کمتر باشد، احساس درماندگی روانی والدین بیشتر است (علاقبند و همکاران، 1390).
وجود کودک با ناتوانی افزونبر استرسهای روانی که بر خانواده تحمیل می کند، شیوع بسیاری از بیماریهای جسمی مانند درد و اختلالهای روانی مانند افسردگی و اضطراب را در خانوادهها به خصوص مادران افزایش میدهد. همچنین نشان داده شده است که میزان استرس والدین با میزان شدت ناراحتی کودک و مشکل رفتاری همراه ارتباط دارد (علاقبند و همکاران، 1390).
همانطور که ملاحظه می شود تولد هر کودک با ناتوانی بر والدین و بهویژه مادران تأثیر دارد اما افزون بر این، نوع ناتوانی و شدت آن نیز مؤثر است، با وجود این بر اساس بررسیهای محقق در ایران پژوهشی که اثر نوع ناتوانیهای تحولی بر سلامت عمومی و احساس تنهایی مادران را مطالعه کند، یافت نشد. به همین دلیل پژوهش حاضر به دنبال مقایسه سلامت عمومی و احساس تنهایی در مادران دانش آموزان با ناتوانی های تحولی (دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری) است. نتایج این پژوهش تأثیر نوع ناتوانی های تحولی بر سلامت عمومی و احساس تنهایی را مشخص خواهد کرد. همچنین نتایج پژوهش حاضر می تواند اطلاعات سودمندی فراهم نماید و به دستاندرکاران و مسئولان آموزشی و بهداشتی کمک کند تا اقدامات لازم را جهت بهبود سلامت عمومی و کاهش احساس تنهایی مادران جامعه مورد نظر فراهم آورند.
1-4-اهداف پژوهش
1-4-1-هدف کلی
- هدف کلی پژوهش حاضر مقایسه سلامت عمومی و احساس تنهایی در مادران دانش آموزان با ناتوانی های تحولی (مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری) است.
1-4-2-اهداف جزئی
- مقایسه احساس تنهایی مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری.
- مقایسه خرده مقیاسهای احساس تنهایی مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری.
- مقایسه سلامت عمومی مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری.
- مقایسه خرده مقیاسهای سلامت عمومی مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری.
1-5-سوالهای پژوهش
- آیا بین مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری از نظر احساس تنهایی تفاوت معنیداری وجود دارد؟
- آیا بین مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری از نظر خرده مقیاسهای احساس تنهایی تفاوت معنیداری وجود دارد؟
- آیا بین مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری از نظر سلامت عمومی تفاوت معنیداری وجود دارد؟
- آیا بین مادران دانش آموزان با اختلالهای طیف اتیسم، با کم توانیذهنی و با ناتوانی یادگیری از نظر خرده مقیاسهای سلامت عمومی تفاوت معنیداری وجود دارد؟
1-6-تعریف مفهومی متغیرها
1-6-1-سلامت عمومی
سلامت عمومی یعنی احساس رضایت و بهبودی و تطبیق کافی اجتماعی با موازین مورد قبول هر جامعه. به بیان دیگر منظور از سلامت عمومی یعنی توانایی کامل برای ایفای نقشهای فردی، اجتماعی و خانوادگی (بالازاده، 1388).
1-6-2- احساس تنهایی
احساس تنهایی، حالت ناراحت کننده ای است که زمانی به وجود می آید که بین روابط بین فردی که فرد تمایل دارد آن را داشته باشد و روابطی که وی در حال حاضر دارد، فاصله وجود داشته باشد (پپلو[7]، 1982). این تعریف بر خصوصیت عاطفی احساس تنهایی تأکید می کند. احساس تنهایی یک تجربه عاطفی ناراحت کننده است، اما بر عنصر شناختی نیز تأکید دارد. به این صورت که احساس تنهایی ناشی از این ادراک است که ارتباطات اجتماعی فرد، برخی از انتظارات او را برآورده نمی کند (روتاسالو[8]، 2006).
1-6-3- اختلالهای طیف اتیسم
اختلالهای طیف اتیسم، اختلالهای رشدی فراگیر هستند که عمدتاً تعاملات اجتماعی، زبان و رفتار را تحت تأثیر قرار میدهند. اختلالهای طیف اتیسم، اختلالهای عصب زیستشناختی پایداری هستند که علت آنها ناشناخته است و موجب نارسایی در ارتباط، فهم زبان، بازی، مهارت های اجتماعی و تعامل با دیگران میشوند (همتی علمدارلو و شجاعی، 1393).
1-6-4- کم توانیذهنی
کم توانیذهنی به محدودیت قابل ملاحظه در کارکردهای ذهنی و رفتار سازشی گفته می شود که در مهارت های مفهومی (زبان دریافتی، زبان بیانی، خواندن، نوشتن، مفاهیم پول، خودهدایتی)، اجتماعی (مهارت های بینفردی، مسئولیت پذیری، عزتنفس، پیروی از دستورات، اطاعت از قوانین، ممانعت از مورد سوء استفاده قرار گرفتن) و عملی (فعالیتهای زندگی روزمره از قبیل خوردن، جابجایی، دستشویی، لباس پوشیدن و فعالیتهای ابزاری زندگی روزمره یعنی رفتارهای مرتبط با زندگی مستقل از قبیل آماده کردن غذا، خانه داری، حمل و نقل، مصرف درست دارو، مدیریت پول، استفاده از تلفن، مهارت های شغلی) قابل مشاهده است. این ناتوانی قبل از 18 سالگی ظاهر می شود (انجمن کمتوانیذهنی و رشدی آمریکا، 2010).
1-6-5- ناتوانی یادگیری
ناتوانی یادگیری یعنی اختلال در یک یا بیشتر از یک مورد از فرایندهای روانشناختی بنیادی که این فرایندها در درک یا در استفاده از زبان گفتاری یا نوشتاری نقش دارند و ممکن است به صورت توانایی ضعیف در گوش کردن، حرف زدن، خواندن، نوشتن، هجی کردن یا در انجام محاسبات ریاضی بروز کند. نارسایی یادگیری ویژه در بردارنده شرایطی از قبیل معلولیتهای ادراکی، آسیب مغزی، بدکارکردی خفیف مغزی، نارساخوانی و زبانپریشی تحولی می شود (هالاهان، لوید، کافمن، ویس و مارتینز، 2005؛ ترجمه علیزاده، همتی علمدارلو، شجاعی و رضایی دهنوی، 1390).
[سه شنبه 1400-05-05] [ 04:17:00 ب.ظ ]
|